بدان که سورة الانفال مدنى است مگر هفت آیت که به مکه فرو آمد و إذْ یمْکر بک الذین کفروا الى قوله ثم یغْلبون. جمله سورة پنج هزار و هشتاد حرف است و هزار و نود و پنج کلمة است. در فضیلت این سورة ابى کعب روایت کند از مصطفى ص‏ قال قال رسول الله: «من قرأ سورة الانفال و براءة، فانا شفیع له و شاهد یوم القیمة، انه برى‏ء من النفاق و اعطى من الاجر بعدد کل منافق و منافقة فى دار الدنیا عشر حسنات و محى عنه عشر سیئات و رفع له عشر درجات، و کان العرش و حملته یصلون علیه ایام حیاته فى الدنیا».


درین سورة شش آیت منسوخ چنان که رسیم بآن شرح دهیم.


بسْم الله الرحْمن الرحیم. یسْئلونک عن الْأنْفال. ابن عباس گفت: سبب نزول این آیت آن بود که روز بدر مصطفى گفت: «من قتل قتیلا فله سلبه و من اسر اسیرا فله کذا»


گفت: هر که کافرى را بکشد ویراست سلب آن کشته و هر که اسیرى را گیرد همچنین. پس چون جنگ در پیوست جوانان و ورنایان فرا پیش شدند و جنگ کردند، قومى را کشتند و قومى را اسیر گرفتند، و پیران و اعیان و وجوه لشکر بنزدیک رایات اسلام ایستاده بودند در حضرت مصطفى ص و دفع دشمنان از وى میکردند، و قلب لشکر نگاه میداشتند اما جنگ نمى‏کردند. پس آن جوانان و نوخاستگان که جنگ میکردند طمع کردند که سلبها و غنیمتها مفرد بایشان دهند. یکى انصارى برخاست، نام وى ابو الیسر ابن عم و اخو بنى سلمه، گفت: یا رسول الله اینک هفتاد مرد از دشمن کشتیم و هفتاد دشمن اسیر گرفتیم سلب ایشان همه ما راست چنان که وعده داده‏اى، و سعد معاذ در جمله ایشان بود که بحضرت مصطفى بود ایستاده، و مصاف نگه میداشتند، گفت: یا رسول الله ما نه از بد دلى جنگ میکردیم، لکن نخواستیم که ترا خالى بگذاریم و چنان که ایشان ما نیز هم در مصاف بودیم و ایشان را بدفع دشمن یارى میدادیم، پس سلب و غنیمت ایشان را تنها نرسد، سخن در میان ایشان دراز شد.


و سعد بن ابى وقاص برادر وى را عمر کشته بودند بجنگ شد، و سعید بن العاص بن امیه را بکشت و شمشیر وى بستد، شمشیرى نیکو نام آن ذو الکتیفة، آن شمشیر برداشت پیش مصطفى ص آورد گفت: «اعطنى هذا» رسول خدا جواب داد: «ضعه»، یک بار دیگر گفت «اعطنى هذا»، رسول جواب داد «ضعه». سعد را آن ناخوش آمد، دل تنگ شد، و درین معنى گفت و گوى در میان صحابه افتاد، تا جبرئیل آیت آورد: یسْئلونک عن الْأنْفال قل الْأنْفال لله و الرسول. مصطفى ص بحکم این آیت غنیمتها و سلبها از دست ایشان بیرون کرد و میان ایشان بسویت قسمت کرد و سعد بن ابى وقاص را بخواند و گفت: یا سعد آن گه نه آن من بود شمشیر، اکنون آن منست بتو دادیم.


یسْئلونک عن الْأنْفال و او ضمیر مومنان است. یعنى که مومنان ترا مى‏پرسند ازین مال غنیمت. سوال بر دو وجه است: سوال استعلام و سوال طلب. و این سوال استعلام است که عن در آن پیوسته. میگوید: ترا از انفال میپرسند تا بدانند که حکم آن چیست، حلال است یا حرام؟ و بکه مى‏باید داد؟ و گفته‏اند: که از آن مى‏پرسیدند که بر امتهاى‏ گذشته پیش ازین امت حرام بود. خوردن آن میخواستند تا بدانند که بر ایشان هم حرام است یا نه. قومى گفتند: این سوال طلب است، و عن زیادت است و دلیل بر این قرائت ابن مسعود است: یسئلونک الانفال بحذف عن. معنى آنست که مومنان انفال از تو طلب مى‏کنند و میخواهند، و الانفال الغنائم، واحدها نفل. قال لبید:


ان یقوى ربنا خیر نفل


و باذن الله رأسى و عجل

یقال نفلنى کذا اى اعطانى، و النوفل الرجل الکثیر العطاء، و قیل النفل الزیادة و منه النافلة لولد الولد و کذلک النافلة من الصلاة.


قل الْأنْفال لله و الرسول تعظیم را نام الله در آورد و ابتدا بذکر خویش کرد جل جلاله. معنى آنست که حکم غنیمت با مصطفى افکندیم، آن وى است، چنان که او خواهد در آن حکم کند. ابن جریر گفت: انفال دیگر است و غنائم دیگر. غنائم آنست که بعد از جنگ مسلمانان را نصرت و ظفر بود و بمال کافران در رسند و جمع کنند، حکم این غنائم آنست که الله گفت: و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْ‏ء... الآیة و انفال زیادتست، که بعد از قسمت امام چیزى بکسى دهد زیادت از قسمت براى خویش. مجاهد و عکرمه گفتند: غنائم روز بدر على الخصوص مصطفى را بود، بحکم این آیت و آن کس را میداد که خود میخواست، پس رب العزة آن حکم بخمس منسوخ کرد و بقول ایشان این آیت منسوخ است و ناسخ آنست که: و اعْلموا أنما غنمْتمْ منْ شیْ‏ء... الآیة.


ابن زید گفت: آیت محکم است و ثابت، و معنى آنست: قل الْأنْفال لله و هى لا شک لله مع الدنیا بما فیها و الآخرة، و الرسول یضعها فى مواضعها التى امر الله بوضعها فیها.


میگوید: انفال و غنائم همه خداى را است و دنیا و آخرت و هر چه در آن همه خداى را است، کس را با وى در آن انبازى نه و رسول راست، یعنى که رسول بحکم فرمان خدا آنجا نهد و بآنکس دهد که الله فرماید. این حکم چنین کرد و پس از آن بچهل روز حکم غنائم فرو فرستاد، گفت: فان لله خمسه و لکم اربعة اخماسه.


فاتقوا الله و أصْلحوا ذات بیْنکمْ اى الحالة التى بینکم، لیکون سببا لالفتکم و اجتماع کلمتکم. و أطیعوا الله فى فرائضه و رسوله فى سنته.


إنْ کنْتمْ موْمنین فان الایمان یوجب ذلک. این خطاب با صحابه رسول است میگوید: اگر مومنان‏اید مقتضى ایمان آنست که خداى و رسول را فرمان بردار باشید، و در طاعت‏دارى یک دل و یک سخن باشید، و در کار غنائم و انفال مجادلت و اختلاف از میان بردارید، و بخداى و رسول باز گذارید تا چنان که خواهد در آن حکم کند، و همه بهم صلح کنید تا رستگار شوید.


روى عدى بن حاتم قال: خطب رجل عند رسول الله ص فقال: «و من یطع الله و رسوله فقد رشد و من یعصهما فقد غوى». فقال النبى ص: «اسکت فبئس الخطیب انت» ثم قال رسول الله: «من یطع الله و رسوله فقد رشد و من یعص الله و رسوله فقد غوى، فلا تقل و من یعصهما


ثم وصف المومنین فقال: إنما الْموْمنون الذین إذا ذکر الله... الآیة اى اذا ذکرت عظمة الله و قدرته، و ما خوف به من عصاه فزعت قلوبهم، فانقادت لاوامره و ارتدعت عن نواهیه و اطمأنت الى وعده و فرقت عن وعیده. و إذا تلیتْ علیْهمْ آیاته... اى القرآن زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تاملوا و تدبروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتهم تصدیقا و یقینا و خشیة، اذا تاملوا و تدبروا معانیه. حجتى روشن است این آیت بر مرجیان که زیادت و نقصان را منکراند در ایمان، و رب العالمین صریح میگوید: زادتْهمْ إیمانا، و آن وجهى دیگر که رب العزة حقیقت ایمان اثبات نکرد الا باجتماع خصلتهاى نیکو از اعمال ظاهر و باطن، و ایشان حقیقت ایمان بمجرد قول اثبات میکنند. تعالى الله عما یقول الظالمون. قال عمر بن حبیب و کان له صحبة: ان للایمان زیادة و نقصانا، قیل فما زیادته، قال: اذا ذکرنا الله و حمدناه فذلک زیادته، و اذا سهونا و قصرنا و غفلنا فذلک نقصانه. و کتب عمر بن عبد العزیز الى بعض اخوانه: ان للایمان سننا و فرائض و شرائع فمن استکملها استکمل الایمان و من لم یستکملها لم یستکمل الایمان. و على‏ ربهمْ یتوکلون یفوضون الیه امورهم و یثقون به فلا یرجون غیره و لا یخافون سواه.


الذین یقیمون الصلاة و مما رزقْناهمْ ینْفقون. هر نفقه که در قرآن با نماز پیوسته است زکاة است.


أولئک هم الْموْمنون حقا سرا و جهرا بخلاف المنافق. ابن عباس گفت: من لم یکن منافقا فهو مومن حقا و قیل: تقدیره حقوا حقا، مثل صدقوا صدقا، سأل رجل الحسن فقال: أ مومن انت؟ فقال: الایمان ایمانان، فان کنت تسألنى عن الایمان بالله و ملائکته و کتبه و رسله و الیوم الآخر و الجنة و النار و البعث و الحساب فانا مومن بها، و ان کنت تسألنى عن قوله: إنما الْموْمنون الذین إذا ذکر الله وجلتْ قلوبهمْ الى قوله عنْد ربهمْ، فو الله ما ادرى أ منهم انا ام لا؟ و یقال الحق فى الکلام على وجهین، احدهما المستحق و الثانى ما له حقیقة الوجود، بخلاف الباطل فانه لا وجود له. و روا باشد که أولئک هم الْموْمنون اینجا سخن بریده گردد پس گویى: حقا لهمْ درجات عنْد ربهمْ بدرستى و راستى که ایشان را درجتها و منزلتها است در بهشت نزدیک خداوند ایشان. و قیل: لهم درجات فى الجنة یرتقونها باعمالهم الرفیعة. «و مغْفرة» للذنوب، «و رزْق کریم» خالص من شوایب الکدر.


«کما أخْرجک ربک» مفسران در معنى آیت مختلف‏اند. قومى گفتند: این متصل است باول، و کاف کاف تشبیه است و التشبیه وقع بین الصلاحین، اى صلاحهم فى اصلاح ذات البین کصلاحهم فى اخراج الله لقاهم، و این قول عکرمه است و تقدیر آیت اینست فاتقوا الله و أصْلحوا ذات بیْنکمْ فان ذلک خیر لکم کما کان اخراج الله تعالى محمدا من بیته بالحق خیرا لکم و ان کرهه فریق منکم. میگوید: همه بهم صلح کنید و با یکدیگر بآشتى زیید که صلاح کار و صلاح دین شما را درین است، هم چنان که روز بدر خداى تعالى محمد را از خانه خویش مدینه بیرون آورد بجنگ بدر، اگر چه قومى را کراهیت آمد که ساز جنگ نکرده بودند، اما صلاح ایشان در آن بود.


و قیل: التشبیه وقع بین الحقین اى هم الْموْمنون حقا کما أخْرجک ربک منْ بیْتک بالْحق میگوید: ایشان مومنان‏اند بحق و راستى چنان که الله ترا از خانه خویش بیرون آورد بحق و راستى. و قیل: التشبیه وقع بین الکراهتین اى الانفال لله و الرسول و ان کره بعضهم کما أخْرجک ربک منْ بیْتک بالْحق و إن فریقا من الْموْمنین لکارهون، میگوید: این کراهیت ایشان و مجادلت ایشان در قسمت غنایم هم چون کراهیت ایشان است و مجادلت ایشان روز بدر. اذ قالوا اخرجتنا للعیر و لم تعلمنا قتالا فنستعد له. و تقدیره امض لامر الله فى الغنائم و ان کرهوا کما مضیت على خروجک. و همْ کارهون، قومى گفتند از مفسران که این آیت باول هیچ تعلق ندارد و کاف بمعنى اذا است کقوله و أحْسنْ کما أحْسن الله إلیْک‏ معناه و احسن اذا احسن الله الیک. و تقدیره اذکر یا محمد اذ أخْرجک ربک منْ بیْتک یعنى المدینة الى بدر بالحق. اى بالوحى الذى اتاک به جبرئیل. و إن فریقا من الْموْمنین لکارهون الخروج مع کراهیة نفار الطبع عن المیثاق لا کراهیة ضد الارادة، لانهم کرهوا اولا ثم ارادوا و لم یکرهوا امر الله عز و جل بحال.


یجادلونک فی الْحق اى فى القتال و ذلک انهم خرجوا للعیر و لم یاخذوا اهبة الحرب فلما امروا بالحرب شق علیهم ذلک و طلبوا الرخصة فى ترک ذلک، فهو جدالهم بعد ما تبین ان الجهاد واجب و الخروج صواب، و علموا ان امرک امر الله، کأنما یساقون إلى الْموْت و همْ ینْظرون اى کارهون القتال کراهیة من یساق الى الموت، و هم ینظرون الى اسبابه. قال ابن زید: یجادلونک یعنى، الکفار فى الحق، اى فى الاسلام. بعْد ما تبین بان و ظهر الاسلام کأنما یساقون إلى الْموْت حین دعوا الى الاسلام و همْ ینْظرون تلک الحالة.


و إذْ یعدکم الله إحْدى الطائفتیْن شرح این قصه بقول ابن عباس و سدى و جماعتى مفسران آنست که کرز بن جابر القرشى بدر مدینه آمد و غارت کرد و چرندگان مدینه جمله براند. خبر به مصطفى ص رسید، بر نشست با جماعتى یاران و بر پى وى برفتند و بوى در نرسیدند و باز گشتند، بعد از آن خبر بمدینه آمد که بو سفیان از شام مى‏آید و کاروان قریش با وى مالى عظیم و تجارتى فراوان. و هى اللطیمة یعنى قافلة معها الطیب.


رسول خدا مهاجر و انصار را بر خواند و ایشان را خبر داد که آنک کاروان قریش با مال فراوان رسید بنزدیک بدر، و اگر ما براه ایشان شویم، بخیر و غنیمت باز گردیم. سیصد و سیزده مرد فرا راه بودند و از ایشان دو سوار بیش نبودند و یک شتر میان سه کس بود.


کانوا یتعاقبون علیه، و هیچ ساز جنگ و آلت حرب با ایشان نه، که ایشان براى کاروان مى‏رفتند نه بقصد جنگ و حرب. در کاروان قریش عمرو بن العاص بود و عمرو بن هشام و مخرمة نوفل الزهرى با چهل سوار بزرگان و سروران قریش. بو سفیان بدانست که رسول خدا بیرون آمد با یاران به طلب کاروان. ضمضم بن عمرو الغفارى بمکه فرستاد، قریش را خبر کرد از حال، و گویند که شیطان بر صورت سراقة بن مالک بن جعثم فرادید آمد و گفت: «ان محمدا و اصحابه قد عرضوا لعیرکم و لا غالب لکم الیوم من الناس و انى جار لکم». اهل مکه همه خشم گرفتند و آواز بیکدیگر دادند تا جمله بیرون شدند مگر ضعیفان. همه با ساز حرب و سلاح تمام. رسول خدا با یاران از مدینه برفته. و وادیى است که ذفران خوانند آنجا فرو آمده، جبرئیل آمد، از حضرت عزت این آیت آورد: و إذْ یعدکم الله إحْدى الطائفتیْن أنها لکمْ الطائفتان هاهنا الجند و العیر و ابو جهل مع الجند و ابو سفیان مع العیر. خیر رسول الله بین ان ینصر على العدو او ینقل عیرهم. گزین دادند رسول خداى را که اگر خواهد سپاه دشمن در دست او دهند، و اگر خواهد کاروان و مال. رسول خدا دشمن بگرید که در دست او دهند، و مومنان دوست داشتند که کاروان با مال در دست ایشان دهند. ایشان را جواب دادند: و تودون أن غیْر ذات الشوْکة تکون لکمْ، شما دوست میدارید که از درخت بى‏خار رطب گیرید و الله میخواهد که حق درست کند و دین بزرگ دارد بسخنان خویش و بیخ کافران ببرد. مصطفى ص با یاران مشورت کرد در کار حرب و آنچه در پیش بود. جماعتى کراهیت نمودند، گفتند یا رسول الله: «هلا اخبرتنا انه یکون قتال حتى نخرج سلاحا و نتأهب له انا خرجنا نرید العیر و لم نعلم القتال». ابو بکر صدیق دانست که مراد رسول چیست برخاست و سخنان نیکو گفت عمر خطاب هم چنین سخنان نیکو گفت مقداد بن عمرو فرا پیش آمد گفت: یا رسول الله، امض لما امرک الله، فنحن معک، و الله ما نقول کما قالت بنو اسرائیل لموسى: اذهب انت و ربک فقاتلا انا هاهنا قاعدون، و لکن اذهب انت و ربک فقاتلا انا معکم مقاتلون، فو الذى بعثک بالحق لو سرت بنا الى برک الغماد، یعنى مدینة الحبشة لجالدنا معک حتى نبلغه. این سخن مهاجران بود.


رسول خدا توقع داشت از انصار که تا هم آن سخن گویند، با ایشان مى‏نگرست و مى‏گفت: «اشیروا على ایها الناس». سعد بن معاذ سید انصار بود دانست که رسول خدا ایشان را میخواهد گفت: «یا رسول الله قد آمنا بک و صدقناک و شهدنا ان ما جئت به هو الحق و اعطیناک على ذلک عهودنا و مواثیقنا على السمع و الطاعة، فامض یا رسول الله لما اردت، فو الذى بعثک بالحق، ان استعرضت بنا هذا البحر فخضته، لخضناه معک ما تخلف منا رجل واحد انا لصبر عند الحرب لصدق عند اللقاء فسر بنا على برکة الله حیث شئت، و صل حبل من شئت و اقطع حبل من شئت، و خذ من اموالنا ما شئت». ثم‏ قال رسول الله صلى الله علیه و سلم: «سیروا على برکة الله و ابشروا فان الله قد وعدنى احدى الطائفتین و الله لکاف الان انظر الى مصارع القوم».


پس از آنجا برفت رسول خدا تا ببدر فرو آمد و کافران و مشرکان مکه از آن جانب آمدند و ببدر فرو آمدند. هفدهم ماه رمضان و آن جنگ بدر رفت چنان که در قصه است.


و إذْ یعدکم الله إحْدى الطائفتیْن أنها لکمْ معناه: و اذکروا اذ یعدکم الله ان لکم إحْدى الطائفتیْن و أنها لکمْ فى موضع نصب من البدل من احدى، و تودون أن غیْر ذات الشوْکة تکون لکمْ یعنى العیر الذى لیس فیها قتال، و الشوکة الشدة، و ذات الشوکة اى ذات السلاح، اشتقاقها من الشوکة و هو النبت الذى له حدة و یرید الله أنْ یحق الْحق، یظهر الاسلام و ینصر اهله بکلماته اى باوامره و نواهیه و قیل بضمانه و مواعیده، و یقْطع دابر الْکافرین یستاصلهم، دابر کل شى‏ء آخره.


لیحق الْحق و یبْطل الْباطل، اى لیعلى الحق و یسفل الباطل، و لوْ کره الْمجْرمون المشرکون، و کرر لان الأول متصل بقوله و تودون أن غیْر ذات الشوْکة تکون لکمْ اى انتم تریدون العیر و الله یرید اهلاک النفیر و الثانى متصل بالکل. قومى مفسران گفتند: که این دو آیت در نزول پیش از کما أخْرجک ربک اند و در قراءت بعد از ابتدا.